وقتی اسرا کوچک بود
سلام عروسک مامان عزیزم وقتی تو دل مامانی بودی مامان خیلی اذیت شد همش حالش بد می شد میرفت دکتر بخاطر همین مامان و باباجون همش خونه مامانی آمنه و بابایی امیر بودن مامان و بابا دوست داشتن تو خیلی زود زود بیای پیششون یادمه دفعه آخر که داشتم می رفتم بابایی گفت این دفعه با دختر گلم بیا خونه
خدا جون بعد از سه سال انتظار تو دختر شیرین و عسل رو به ما هدیه داد امیدوارم قدر این هدیه رو بدونیم
روز 23 آبان 1387 فهمیدم نی نی دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی