عروسکم مامانم الان که دارم اینها رو برات مینویسم٢٢ ماهت شده میخوام برات بگم از اون موقع که متولد شدی چی گذشت ساعت ١٧روز شنبه ٣ مرداد ١٣٨٨ بدنیا اومدی مامان صدا گریه تو شنید یادمه موقع اذان مغرب بود و مامان خیلی استرس داشت وقتی آماده شده بودم برم اتاق عمل چشمم که به مامانی و بابایی علیرضا افتاد خود به خود گریه کرد توی اتاق عمل همه خیلی مهربون بودن وقتی تو رو بهم نشون دادن خیالم راحت شد و بعد از اون تازه آروم شدم و درد خودمو حس کردم از خدا ممنونم برای فرشته ای که صحیح و سالم به من هدیه کرده امیدوارم بتونم خوب تربیتت کنم توی بیمارستان شب مامانی آمنه پیشم بود خیلی زحمت کشید و خسته شد تو هم نامردی نکردی و تا خود صبح بیما...