پدر بزرگ...
دلم خیلی برای آقام (پدر بزرگم) تنگ شده و دلم گرفته انگار می خواد توش بارون بباره دوست دارم یکبار دیگه خوابشو ببینم الان درست ده سال که پیش ما نیست حالا می خوام براش قران بخونم تا به خوابم بیاد خیلی دلم هواشو کرده بابا علیرضا هم منو نمی بره سر خاکش چون بابایی از بهشت زهرا خوشش نمی آد میگه دلم میگیره .
عجب رسمیه رسم زمونه قصه برگ و باد خزونه
میرن آدما از اونا فقط خاطره هاشون بجا میمونه
کجا س اون کوچه چی شد اون خونه
آدماش کجان خدا میدون
دختر گلم همیشه بیاد اونهایی که از پیشمون رفتن و نیستن باش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی