اسرا جوناسرا جون، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

اسرا همه دنیای مامان

بدون عنوان

سلام مامانییه گلم خیلی وقته بهت سر نزدم الان تو دیگه برای خودت خانوم شدی و از اینکه دیگران بهت میگن نینی یا کوچیکی خیلی بدت میاد و عکس العمل نشون میدی الان دقیقا تو 3 سال و 4 ماه و 28 روزته من دارم برات مینویسم تا به امروز تو دختر گلم این ها رو بلددی            شعر اتل متل - یه توپ دارم قل قلیه - سوره قل هواله - قصه شنل قرمزی - شعر نی نی چرا جیش کردی از امروزم میخوام شعر اماما رو یادت بدم هر وقت کامل یاد بگیری میام با هم اینجا تو میخونی من برات مینویسم اسراجون عاااااااااااااااااششششششششقققققققققققتتتتتتتتتتتتتتتم       ...
19 آذر 1391

لالایی

سلام مامانم امروز میخوام لالایی هایی که از دورانی که تو شکم مامان بودی و مامان برات میخوند رو برات بنویسم لالایی گویم و خوابت کنم من           علی گویم دو صد سالت کنم من دو صد سالی که یکروز کم نباشه        همش شادی و یک روز غم نباشه لالالالا گل باغ بهشتی              برای دخترم نامه نوشتی نوشتم نامه ای با عذرخواهی           ببندم بال مرغان هواییی هر آنکس نامه مادر بخواند        &nb...
11 دی 1390

بدون عنوان

«فرزند عزیزم، آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباس‌هایم را کثیف کردم یا نتوانستم لباس‌هایم را بپوشم، اگر صحبت‌هایم تکراری و خسته‌کننده بود، صبورباش و درکم کن. به یاد بیاور وقتی تو کوچک بودی، من مجبور می‌شدم روزی چندبار لباس‌هایت را عوض کنم. برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می‌شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم... فرزند عزیزم، وقتی نمی‌خواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن. وقتی بی‌خبر از پیشرفت‌های دنیای امروز سوالاتی می‌پرسم، با تمسخر به من نگاه نکن.وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه‌ام یاری نمی‌کند، فرصت بده و عصبانی نشو.وق...
27 آذر 1390

خیلی وقته برات چیزی ننوشتم

سلام دختر ماهم خیلی وقته برات چیزی ننوشتم چون خیلی مشغولم خیلی هم خسته اسرا جون اصلا دوست ندارم بزرگ بشی دوست دارم همیشه و همیشه توی این سن بمونی با بزرگ شدن تو احساس تنهایی می کنم همش به این فکر میکنم بزرگ بشی بری مدرسه و بعد دانشگاه خیلی بینمون فاصله میوفته من این فاصله ها رو دوست ندارم نمی دونم اون موقع که این مطالب رو بخونی چند سالته ولی هیچ موقع به بزرگترهات بی احترامی نکن و بهشون احترام بذار چون خیلی زمونه بدی شده و بچه ها اصلا حرمت بزرگترها رو نگه نمیدارن الان که من دارم برات مینویسم اسرای مامان ٢ ساله و ٥ ماهشه دیگه کامل حرف میزنه همه از شیرین زبونیات خوششون میاد و مامانی آمنه اگه یک روز نبینتت مریض میشه و گریه میکنه مامانی آمنه ...
27 آذر 1390

بدون عنوان

سلام گلم خیلی وقته به وبت سر نزدم عزیزم خیلی دوست دارم تو گل مامانی و همیشه خدا رو شکر میکنم که خدا تو رو به ما هدیه داد زیبا ترین حسی که تا به حال داشتم حس مادریه که تو هر روز این حس رو در من قوی تر میکنی دلم برای کوچیکیات خیلی تنگ شده گوش مادر تا همیشه منتظر شنیدن حرفهایت و شانه هایم آماده کشیدن غصه هایت است ... می خوام بدونی با وجود اینکه هر روز بزرگ و بزرگتر میشی ولی آغوش مامان تا همیشه اندازه توست حتی آون زمان که تو زنی بالنده و من پیرزنی فرتوت و خسته باشم .     ...
29 شهريور 1390

دلنوشته مامانی آمنه

از مامانی پرسیدم اسرا یعنی چی با اومدن اسرا چه تغییری تو زندگیت پیش اومد: مامانی گفت اسرا یعنی زندگی دوباره با اسرا عشق میکنم و بعد از خدا اسرا رو دوست دارم اسرا یعنی نفس مامانی مامانی دیگه گفت برات بنویسم که اسرا جون الان دوسالته و من دو ساله که با تو نفس میکشم و بوی دل انگیز حضور تو مشامم رو پر کرده از خدا می خوام تا همیشه با من و برای من بمانی نازنینم عاشقانه دوستت دارم                ...
25 مرداد 1390

تولدت مبارک

دو سال پیش در روز 5 مرداد 88 خدا یه گل به زمین هدیه داد و زمین اون گل رو به دست سرنوشت داد و سرنوشت اونو توی قلب من کاشت تا باغچه خالی قلبم جایگاه یه گل باشه زیباترین گل زندگیم دوستتدارم ...
20 مرداد 1390